تو تابستون امسال با اون گرمای خفه کننده اش تواتوبوس نشسته بودم
.
یه دختر کوچولوی 8-9 ساله هم به خاطر نبود جا دور از مامانش نشسته بود رو صندلی انتها ی اتوبوس
دختر کوچولو روسری اش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود
.
خانوم بدحجابی که پیش دختر کوچولو نشسته بود و خودش روباد میزد با افسوس گفت
توی این گرمااینا چیه پوشیدی؟از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس...تو گرمت نمیشه بچه؟
همون لحظه اتوبوس ایستاد و بایدپیاده می شدیم
.
دختر کوچولو گره ی روسری اش رو سفت تر کرد و محکم و با اقتدار گفت
چرا گرممه
...
ولی آتیش جهنم از تابستون امسال خیلی خیلی گرم تره
...
یادمان باشداگرتنگی دل غوغاکردمهدی فاطمه تنهاست ازاویادکنیم
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.